خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ: امروز تاسوعای حسینی است. حدیثی از امام جعفر صادق (ع) در منابعی چون جلد ۴۵ «بحارالانوار»، جلد چهارم «الکافی» ثقةالاسلام کلینی و… به این شرح روایت شده: «تاسوعا روزی بود که حسین (ع) و اصحابش را در کربلا محاصره کردند. سپاه شام بر قتال آن حضرت اجتماع کرده و پسر مرجانه و عمر سعد به خاطر کثرت سپاه و لشکری که برای آنها جمع شده بود خوشحال شدند و آن حضرت و اصحابش را ضعیف شمردند و یقین کردند که یاوری از برای او نخواهد آمد و اهل عراق سیدالشهدا را تنها خواهند گذاشت.»
شب هنگام حضرت خطبهای برای اصحاب خواند و بیعت را از آنان برداشت تا هرکس که میخواهد در تاریکی شب برود، اما همراهان قافله عشق بیعت را تجدید کردند. این هنگام همه خوشحال بودند و اثری از حزن و اندوه میان آنها مشاهده نمیشد.
تاسوعا به یک دلیل دیگر نیز مهم است و آن هم اتفاقی است که مقام عباس بن علی (ع) حضرت ابوالفضل برای کلیه تاریخ مشخص شد. عباس بن علی نشان داد که ولایت پذیری یعنی چه؟ عباس «میزان» وفاداری برای کلیه تاریخ است. روایت کردهاند که روز تاسوعا برای او اماننامهای آوردند.
شمر گفت: مرا یکی حاجتست به امیر، خواهر پدرم – ام البنین – زن علی بن ابیطالب بود و او را از وی چهار پسر است – عباس و عبدالله و جعفر و عثمان، این هر چهار پسر از عمه شمر بودند و ام البنین خواهر ذی الجوشن بود و چهار پسر این روز با حسین بودند – شمر گفت یا امیر، این چهار پسر عمه را باید زینهار دهی تا کشته نشوند این اماننامه داستانی دارد. در انشای بلعمی از «تاریخ طبری» آمده است: «… و عبیدالله چون جویریه را بفرستاد و گفت اگر عمر بن سعد حرب کند و گرنه او را بند کن و سوی من آر، ترسید که اگر چنین کند سپاه ضایع شود و تا وی سپهسالار دیگر فرستد، سپاه باز گردد و حسین را بمانند، وی بگریزد. هم در ساعت مردی از سرهنگان کوفه – نام او شمر بن ذی الجوشن – را بخواند و گفت این عمر با ما منافقی همی کند و دل با حسین دارد و من ندانستم؛ و من هیچکس را از تو شایستهتر نمیدانم این کار را، برو سوی عمر بن سعد. اگر حرب کند او را یاری کن و اگر حرب نکند ویرا بند کن و – به دست جویریه – بفرست و عهد از وی بستان و سپاه سالاری آن سپاه ترا؛ و چون حسین را یا سرش را بیاری سپاه سالاری ری ترا.
شمر گفت فرمانبردارم و مرا یکی حاجتست به امیر، خواهر پدرم – ام البنین – زن علی بن ابیطالب بود و او را از وی چهار پسر است – عباس و عبدالله و جعفر و عثمان، این هر چهار پسر از عمه شمر بودند و ام البنین خواهر ذی الجوشن بود و چهار پسر این روز با حسین بودند – شمر گفت یا امیر، این چهار پسر عمه (منابع دیگری روایت کردهاند که ام البنین خواهر شمر بود) را باید زینهار دهی تا کشته نشوند. عبیدالله گفت دادم و زینهار نامه نبشت و مهر کرد و شمر را گفت: هم اکنون برو.»
هرچند این روابط فامیلی و خونی برای اعراب بسیار مهم بود، اما دلیل دیگر شمر برای این اماننامه شاید هراس از عباس بن علی هم باشد. دور کردن او از برادر (ع) از نظر نظامی پیروزی بزرگی برای لشکر اموی کوفه به شمار میرفت. عباس قمر بنی هاشم بود و شجاعت و رشادت او و قدرت نظامیگریاش، خاطره علی (ع) را در دل همگان زنده میکرد. عباس (ع) از نظر شجاعت و هوش نظامی به پدرش امیرالمومنین (ع) رفته بود و نام علی (ع) لرزه بر دل آن خرابکاران میانداخت. به طور کل هاشمیان در شمشیر زنی شهره بودند و به همین دلیل هم کشتههای سپاه کفر بسیار بود.
منابع تاریخی روایت کردهاند که شمر روز تاسوعا اماننامه را برای حضرت ابوالفضل العباس (ع) و برادرانش آورد. «امالی» شیخ صدوق، «تقویم شیعه» شیخ عبدالحسین نیشابوری، «فیض العلام فی عمل الشهور و وقایع الایام» و… روایت کردهاند که شمر در این روز به نزدیک خیمههای حضرت (ع) و اصحابش آمد و بانگ برآورد که پسر عمههای ما یا پسران خواهر ما کجایند؟ ولی آن بزرگواران جواب ندادند. امام سیدالشهدا (ع) فرمود که جواب او را بدهید، اگر چه فاسق است.
عباس بن علی (ع) در جواب فرمود: چه میگویی؟ شمر گفت که از جانب امیر اماننامه آورده است و آنها (یعنی حضرت ابوالفضل و برادران مادریاش) نباید خود را به خاطر امام حسین (ع) به کشتن بدهند.
در کتابهایی چون «البدایة والنهایة» ابن کثیر، «اعلام الوری باعلام الهدی» اثر شیخ الاسلام طبرسی، «لهوف» سید بن طاووس، «از مدینه تا مدینه» سید محمد جواد ذهنی تهرانی و… درج شده است که حضرت عباس (ع) با صدای بلند فرمود که لعنت خدا بر تو و بر امیر تو و بر امان نامه تو. ما را امان میدهید در صورتی که پسر رسول خدا (ص) را امان نباشد؟»
و شمر برادران حسین را بانگ کرد – هر چهار را – که من شما را زینهار نامه عبیدالله آوردهام. ایشان گفتند لعنت بر تو باید و بر عبیدالله بن زیاد و بر آن زینهار که تو آوردهای دنباله روایت فرستاده شدن شمر توسط ابن زیاد در انشای بلعمی از تاریخ طبری نیز که به ماجرای اماننامه میپردازد، چنین است: «جویره بامداد رفته بود و عبیدالله شبانگاه شمر را فرستادو جویره پنجشنبه فراز رسیده بود و یک روز حرب را زمان داده. چون شمر فراز رسید، عمر گفت امروز بامداد به حرب شدیم، تا فردا زمان خواست. شمر گفت من یک ساعت زمان ندهم. اگر هم اکنون برنشینی وگرنه عهد به من بسپار. عمر همانگه برنشست و سپاه را برنشاند. و گفت امیر عبیدالله رسول دیگر فرستاد و همی زمان ندهد. یا هم اکنون حرب کن یا دست ده تات ببرم.
حسین گفت – رضی الله عنه – یا سبحان الله العظیم، روز امروزست و همی آفتاب فرو شود، یک شب مانده است، چندین شتاب چه باید. آن همه سپاه شمر را گفتند اگر این جهودستی یا کافر، شبی زمان خواستی، وی را زمان بودی و این نبیره پیغامبرست – صلی الله علیه – به یک شب تأخیر چه شود؟ و آن سپاه بازگشتند و فرو آمدند. و شمر برادران حسین را بانگ کرد – هر چهار را – که من شما را زینهار نامه عبیدالله آوردهام. ایشان گفتند لعنت بر تو باید و بر عبیدالله بن زیاد و بر آن زینهار که تو آوردهای.
و آن شب حسین – رضی الله عنه – همه کار راست کرد و شمشیر نیکو کرد – و لشکرگاه ایشان بر لب فرات بود – عبیدالله کس فرستاد به عمر بن سعد که اگر حرب کن، فرات بر حسین بگیر و مگذار که آب خورند تا از تشنگی بمیرند؛ و چون حسین را بکشتی، تن او را به سم اسبان بکوب. عمر بن سعد در شب عمربن الجراح را بفرستاد تا بر فرات باشند – آنجا که آب برمیگرفتند – حسین برادر را – عباس بن علی – را بفرستاد با پنجام مرد تا مشکها پر آب کنند. کنار آب گرفته دیدند. حرب کردند و از مردمان حسین دو تن کشته شدند و نتوانستن آب برگرفتن. باز آمدند.»
نظر شما